بسم الله الرحمان الرحیم.
سلام.
در زمان محمد بن عبدالله[ویرایش]
تعداد بسیار اندکی از یاران محمد(ص)و پایهگذار اسلام، ایرانیتبار بودهاند که در میانشان سلمان فارسی شهره است. او پسر یکی از دهقانان ایران بود. او نخست پس از خارج شدن از دین زرتشتیت، برای برگزیدن دین خود به سفری رفت؛ در نوجوانی به مسیحیت گروید و در پی آن طی سفری در سرزمین عربستان به بردگی درآمد و سپس با کمک محمد آزاد گشت.[۱۳] در مدینه اسلام را پذیرفت و محمد به منظور تجلیل او را از خود (اهل بیت) خواند و به سلمان محمدی شهرت یافت.[۱۴] سلمان فارسی که خرد و دانشهای ایرانیان و مسیحیان را میدانست از مشاوران محمد، از جمله طراح اصلی حفر خندق در جنگ خندق بودهاست. او در سالهای پایانی زندگی خود در زمان عمر، خلیفه دوم، استاندار (والی) مدائن گردید.[۱۵] از اقدامات سلمان برای آشنایی ایرانیان با اسلام ترجمه سوره فاتحه به زبان فارسی بودهاست، که به درخواست جمعی از ایرانیان انجام شدهاست.[۱۶]
مطابق با منابع تاریخنگاری مسلمانان پس از انعقاد صلح حدیبیه، محمد از سال ۶ و ۷ هجری نامههایی را برای سران حکومتهای همسایه شامل هراکلیتوس، امپراتور بیزانس، نجاشی شاه حبشه، خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی و چند تن دیگر فرستاد و آنها را دعوت به دین اسلام کرد. اما همگی این دعوت را رد کردند.[۱۷][۱۸] به نوشته تاریخ طبری متن نامه بدین شرح است:
بنام خداوند بخشنده مهربان.
از محمد، فرستاده خدا، به خسروی بزرگ ایران. درود بر آن کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که جز الله معبودی نیست و شریک ندارد و یگانه است، و گواهی دهد که محمّد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خدا میخوانم. فرستاده خدا برای همگان هستم تا آنان را بیم دهم و حجت را بر کافران تمام کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از اسلام رویگردان شوی، گناه مردم مجوس برگردن تو است.[۱۹]
طبق گزارش تاریخ نگاران مسلمان این نامه توسط عبدالله بن خدافه سهمی قریشی برای خسرو پرویز فرستاده شد[۲۰] و خسرو پرویز آن را پاره کرد.[۲۱] در روایاتی که در منابع اسلامی وجود دارد این داستان نقل شده که خسرو به باذان، حاکم ایرانی یمن، دستور داد که دو نفر از سرداران خود را نزد محمد فرستاده و از وی بخواهد که از دعوت خویش منصرف شود. محمد به هر یک از آن دو مأمور هدیهای بخشید و خبر کشته شدن خسروپرویز و به تخت نشستن شیرویه را به آنان داد و گفت به باذان بگویید که به دین اسلام درآید تا او را بر قلمرو حکومتش ابقا کنم. پس از بازگشت مأموران، باذان منتظر نامه شیرویه ماند و چندی بعد که صدق خبر برایش مسلم شد، مسلمان شد. باذان از آن پس از دربار ساسانی قطع علاقه کرد و خبر مسلمان شدنش را به مدینه نوشت و به فرمان محمد به حکومت یمن ابقا شد.[۲۲]